هفته هفتم
داللــــــــــــــــی من اومدم با کلی حرف
جونم واستون بگه از اتفاقاتی که تو این هفته واسه من و مامانی افتاد
ماجرا از روزی شروع شد که مامانی یکم کمرد درد گرفت و رو کمر و شکمش چند تا جوش زد اولش مامانم خیلی جدی نگرفت ولی چند روز بعد که کمر درداش بیشتر شد با بابایی رفتیم بیمارستان اونجا هم مامانمو اورژانسی معاینه کردن و گفتن به احتمال قوی بیماری زوناست بیچاره مامانم خیلی ناراحت شد و اون شبو تا صبح نخوابید همش نگران من بود و گریه میکرد
خلاصه فردا قرار شد بریم یه متخصص عفونی تا مامانمو معاینه کنه که خوشبختانه اونجا بود که معلوم شد اونطوری که دکترای بیمارستان مامانمو ترسونده بودن نبوده و حال مامانم خوبه هیچ خطری هم منو تهدید نمیکرد دوباره حال و هوای شادی به خونمون برگشت و مامان وبابام خیالشون از بابت من راحت شد
خدا جونم شکرررررررررررررررررررررت
خوب دیگه حالا بریم سراغ خودم که تو این دو هفته ای که نبودم حسابی قد کشیدم و بزرگ شدم
در ضمن خیلی بچه خوب و سر براهی هستم و زیاد مامانمو سر ویار و تهوع اذیت نمیکنم و هر چی مامان میخوره با جون و دل قبولش میکنم فقط یکم شیرینی دوس ندارم که اونم طبیعیه
اینم از عکسم
سرعت رشدمو که دارین
بگین ماشاله
اون گردالو هم آدامسمه که بادکنکش کردم چیکار کنم تنهایی حوصلم سر میره خب !!